تبلیغات متنی |
momen momen چهارشنبه 1 بهمن 1393 :: 9:36 :: نويسنده : momen
بررسی نظریه تکامل و انشقاق گونه ها داروینیسم و نئو داروینیسم
مقدمه:
يكي از نظريههاي بسيار بحثانگيز و مسأله ساز و تأثيرگذار بر انسانشناسي ، نظرية تحول انواع داروين (1882-1809) بود. اين نظريه در مغرب زمين، تحولات شگرفي در معارف ديني و غير ديني ايجاد كرد و مكاتب مختلفي را به وجود آورد كه هر يك به گونهاي بر جهانبيني مردم تأثير گذاشته، انسانشناسي آنها را دگرگون كرده است. اين نظريه بود كه انسان را از مقام جانشيني خداوند ساقط، و او را ميموني تكامل يافته معرفي كرد و مطالعات انسانشناسي را به مطالعات زيستي درباره انسان به عنوان يك حيوان پيچيدهتر محدود كرد. اخلاق و ارزشهاي انساني برگرفته از آموزههاي وحياني، متزلزل و اخلاق عملي بر محور نظريه تكامل و با تقليد از قوانين جاري در طبيعت جايگزين آن شد. (پيرمرادي، 18:1374) درباره سيطره اين نظريه دكتر نصر ميگويد: «امروزه در دنياي متجدد هر كسي، تقريباً درباره همه چيز با معيار تكامل ميانديشد و سخن ميگويد.» (نصر،269:1373-268).
1- تاريخچه نظريه داروين چارلز داروين، زيستشناس معروف انگليسي، چهره برجسته قرن 19 ميلادي است. قرن نوزدهم را به دليل تأثيراتي كه نظريه تكامل زيستي داروين بر انديشهها نهاد، قرن داروين ناميدهاند. پيش از داروين، نظريات زيستشناسي بر پايه ثبات انواع استوار بود كه با نظريات ديني و فلسفي عصر، همخواني تام داشت. تورات در سفر تكوين، آفرينش را دقيقاً به همان صورت كه اكنون هست، آفريدة خداوند ميدانست و هرگونه تحولي را رد ميكرد (كتاب مقدس، سفر پيدايش). بر اساس فلسفه ارسطويي حاكم بر آن دوران، تحولات اجسام بر اساس نظريه كون و فساد يعني آني بود. لذا هرگونه قول به تغيير تدريجي در نهاد موجودات، كفرآميز و بلكه غيرعلمي تلقي ميشد (ارسطو، ترجمه خراساني، 1377). لامارك، طبيعيدان فرانسوي (1829-1744) در سال 1802 يعني هفت سال قبل از تولد داروين، اصل تأثير محيط را مطرح كرد. براساس اين اصل، محيط طبيعي هر موجود زنده بر آن اثر ميگذارد و یا به عبارت دیگر موجودات خود را با محیط مطابقت می دهند(اصل انطباق با محیط) حيوان براي ادامه حيات خود در هر محيط خاص، نوعي كار ويژه انجام ميدهد و نوع كار او اقتضا دارد كه از اندامهاي خاص استفاده كند و بعضي از اندامها را به كار نگيرد. اگر عضوي در دراز مدت مورد استفاده واقع نشد به تدريج حذف ميشود و اين امر از طريق وراثت به فرزندان منتقل ميشود (داروين، ترجمه فرهيخته، 1363). لامارك، تمام تغييرات و اختلافات انواع گوناگون موجودات زنده را بر همين اساس توجيه ميكرد؛ يعني از راه تأثير محيط بر نيازهاي موجودات زنده، استفاده كردن يا نكردن اندامها، تغيير تدريجي اندامها و در نهايت ارثي شدن تغييرات. داروين با مطالعه مقاله مالتوس (1834-1766) كشيش و اقتصاددان انگليسي درباره رمز تعادل جمعيت، اصل انتخاب طبيعي را به عنوان اساس فرضيه تكامل كشف كرد. بر اساس نظر مالتوس، جمعيت جهان با تصاعد هندسي (يعني به صورت 1، 2، 4، 8، 16، 32، 64 و ...) افزايش مييابد و آنقدر زياد ميشود كه اگر همه آدميان هم بخواهند روي پا بايستند، ديگر نميتوانند جاي پايي پيدا كنند. مالتوس از اينجا به اين نظريه رسيد كه «تعادل و توازن ميان افراد بشر و موادغذايي موجود را هميشه جنگها، بيماريهاي مسري و سيل و زلزله و مانند اينها به وجود ميآورد وگرنه بشر از گرسنگي ميميرد.» (داروين، ترجمه فرهيخته، 97:1363). ولي در هر صورت، داروين پس از مطالعه از اين مقاله ناگهان به ذهنش رسيد كه اين مسأله تكثير جمعيت به قلمرو انساني منحصر نيست، بلكه در ديگر حيوانات و گياهان هم هست و تنها مرگ طبيعي نميتواند در بين حيوانات و گياهان تعادل ايجاد كند، بلكه كشمكش دائمي براي ماندن در بين آنهاست و آنان كه داراي صفات برجستهتري هستند و با آن صفت بهتر ميتوانند با طبيعت و محيط سازش كند، ميتوانند رقيباني را كه فاقد اين ويژگي هستند از ميدان به در كنند و خود باقي بمانند.(اصل تنازع بقا) اين نزاع همواره بين آنها وجود دارد و پس از گذشت قرنها، تصاعد صفات ايجاد ميشود و صفتي كه در آخرين نوع مشاهده ميشود به كلي با جد اوليه خود تفاوت دارد به گونهاي كه ميتوان آن را نوع جديد خواند (داروين، 98:1887).
2- انسانشناسي داروين داروين در كتاب منشأ انواع درباره انسان سخن نگفته بود، اما يك دهه بعد در كتابي به نام تبار انسان (1381) راجع به منشأ انسان بسيار سخن گفت. در اين كتاب داروين تمام اختلافات اساسي بين انسان و حيوانات را نفي ميكند و تمام اوصاف جسماني و رواني انسان را حالت تكامل يافتهاي از حيوانات ديگر نوعي نيست بلكه رتبي و از مقوله شدت و ضعف است و به تعبير فلسفه اسلامي اختلاف ماهوي بين انسان و حيوان نيست. مغز و هوش انساني حالت كاملتر از مغز ميمون است و انسانهاي بدوي، حلقه واسط انسان و ميمونهاي پيشرفتهاند. وجود مو در بدن انسان از اوصاف مشترك انسان و حيوان است و تمام اختلافات نظير روي دو پا ايستادن و چگونگي صورت و حركت دست و صفات روحي از قبيل تصور و تخيل و توهم و تجريد و تعميم در انسانها را در مورد ميمونها آزمايش و تأثيرات ناقصي از اين موارد در آنها مشاهده كرد و حتي صفات ايثار و فداكاري، عاطفه، نوعدوستي را تحت قانون انتخاب طبيعي درآورد و نتيجه گرفت كه هيچ دليلي وجود ندارد انسان را از مجموعه موجودات طبيعي استثنا كنيم (داروين، 1874). بدين سان وجود انسان، كه تا آن زمان، مقدس و آسماني انگاشته ميشد به حوزه قوانين طبيعي تنزل كرد و با همان مقولاتي مورد ارزيابي قرار گرفت كه ساير جانداران ارزيابي ميشدند. لذا هاكس لي انگليسي (1895-1825) از داروينيستهاي معروف ميگفت: «بين انسان و عاليترين ميمونها تفاوت كمتري است تا بين عاليترين و پستترين ميمونها.» (هاكس لي، 80:1896).
2- انسان كه در آموزههاي وحياني، غايت آفرينش شمرده شده است براساس نظرية داروين، محصول تغييرات تصادفي و تنازع بقا و زاده شانس و تصادف كور و قانون طبيعت گرديد. با نظرية داروين، ديگر نه جهان براي ما بود و نه ما طبق تدبيري حكيمانه و قبلي و هماهنگ با جهان ساخته شدهايم. در اين جهان موجودات گوناگون آمدهاند و رفتهاند، اما بسياري از آنها خود را با جهان هماهنگ نديده و طرح و تدبيري هم در آن مشاهده نكردهاند و سرانجام هم بر اساس قانون تنازع بقا از بين رفتهاند. از ميان آن همه موجودات چندتايي از جمله ما انسانها به طور تصادفي با محيط انطباق پيدا كرده، باقي ماندهاند. 3- حس اخلاقي انسان كه يكي از ملاكهاي مهم امتياز و تفاوت انسان با ساير حيوانات است بنا به ديدگاه داروين از انتخاب طبيعي گرفته شده است. در سرآغاز تاريخ انسان، قبيلهاي كه از عناصر اخلاقي مانند وفاداري و ايثار در راه خير و صلاح عمومي برخوردار بودهاند، امتيازي بر ساير قبايل پيدا كردند و بدين ترتيب اخلاق هم توانست جزء ارزشهاي بقا قرار گيرد. از آنجا كه اصول اخلاقي اغلب جلوي خشونت و منازعات ويرانگر را ميگيرد، نژادهاي وحشي كه فاقد چنين خصلتهايي بودهاند، منقرض گشتهاند و داروين اين را شاهدي بر جسماني بودن ارزشهاي اخلاقي دانست و منشأ صفات عاطفي و عقلي انسان را در نژادهاي پستتر و موجودات مادون انسان يعني حيوانات جستجو كرد (داروين، 1874). 4- داروين بر اين عقيده است كه هر كاري كه بشر ميكند جلوهاي از انتخاب طبيعي است. بنابراين انسان نيز آگاهانه از عملكرد ساير موجودات در طبيعت الگوبرداري ميكند؛ به عبارت روشنتر، چون انسان نيز موجودي طبيعي است؛ الگوي رفتاري او همان الگوي موجودات طبيعي ا ست. لذا ملاحظه كاريهاي احساساتي نظير حمايت از ضعفا، بيماران و آسيب ديدگان در واقع مانع تراشي بر سر راه رقابت آزادانه قوي و ضعيف در طبيعت است و بازداشتن انسانهاي قويتر از پيشرفت و ترقي و بار آوردن نتيجه بيشتر و بهتر، آداب و رسوم است (داروين، 1874). 1- فلسفهاي كه حزب نازي ساخت بر همين مبنا بود. او تحت تأثير تكامل، اصل قدرت را تئوريزه كرد. در تنازع بقاي بي وقفه آنچه به كار ميآيد اخلاق ديني نيست بلكه قدرت طلبي است. اگر خوب آن است كه باقي ميماند، قدرتمندي برترين فضيلت است. بنابراين خوب با قدرت مساوي است و بد با ضعف برابر است و هركس ميخواهد قوي و قهرمان باشد بايد خود را از شر زندگي اخلاقي رها سازد (نيچه، ترجمه آشوري، 1382). اصل تكامل، فلسفهاي براي نژادپرستي هيتلر و قدرت پرستان ساخت كه میلیون ها نفر را در جنگ جهاني دوم به نابودي كشانيد. 2- راسل، فيلسوف مشهور انگليسي در قرن بيستم، نيز تحت تأثير نظرية داروين به نظريهاي برعكس نيچه رسيده است كه به همان اندازه غير انساني است. او در كتاب عرفان و منطق ميگويد: «انسان محصول عللي است كه هيچ گونه عنايتي به مقصد و مقصودي كه به آن رسيدهاند، ندارد. منشأ او، سير او، بيم و اميدهاي او، عشق و عقايد او چيزي جز نتيجه همنشيني تصادفي اتمها نيست. ماده قدرتمند، خوب و بد نميشناسد، از تخريب نميترسد و بي پروا پيش ميرود. بر انسان است كه دندان بر جگر بگذارد و از محكوميت خويش خم بر ابرو نياورد» (دريا بندري، 136:1362). اين جبرانگاري منفي كه انسان را تحت اسارت طبيعت و در بند ماده بيرحم گرفتار ميسازد نيز از پيامدهاي نظريه تكامل بود. 3- رقابت اقتصادي آزاد و به طور كلي نظام سرمايهداري افسار گسيخته و تبديل جامعه بشري به قطبهاي غني و فقير و در نتيجه قوي و ضعيف نيز محصول استفاده نادرست از نظريه داروين و تقليد از مشي طبيعت و تسري آن به حوزه انساني بود.
3- نئوداروینیسم چیست؟ نظریه داروین در عصر خود بسیار تاثیرگذار بود اما با پیشرفت علم نظریه داروین دارای نقص هایی بود که توسط دانشمند کشیش گرگور مندل سعی شد ، اصلاح شود . این مندل بود که با نظریه خود توانست نظریه داروین را به صورت کلی به مردم نشان دهد و این نظریه اکنون به عنوان اصلی ترین نظریه در بین دانشمندان علم زیست شناسی مطرح است . گردآوری نظریه داروین و نظریه مندل توسط جولین هاکسلی انجام شد و نام نظری << ترکیبی جدید >> را به خود گرفت که اکنون آن را مکتب و نظریه نئوداروینیسم می نامند . به عبارت بسیار بهتر داروین هیچ اطلاعی درباره ژنها نداشت و تنها فکر می کرد که خصوصیات در خون وجود دارد و وقتی بر اثر تولید مثل خونها مخلوط می شوند نوع جدید را به وجود می آورند و یا خصوصیات را انتقال میدهند . همچنین آنچه را که داروین << تغییرات تصادفی >> می نامید ( به طورت تصادفی در میان گروهی از یک جمعیت فلان خصوصیت پیدا می شود ) امروزه به عنوان << جهش های ژنتیکی بی جهت >> شناخته می شوند.
4- بررسي علمی نظريه تكامل حقيقت آن است كه نظريه تكامل و منشاء گونهها هنوز در حد فرضيه و نظريه هست و هيچ دليل قطعي و يقيني براي اثبات آن وجود ندارد. لذا سؤالات و موارد مبهم بسياري در اين فرضيه به وجود ميآيد كه هركدام براي خود جايگاه ويژهاي داشته و قابل تأمل است و حتی بعضی از دلایل علمی را در رد این نظریه آورده اند که به بعضی از این دلایل اشاره می نمائیم:
الف ) شامپانزه ها تکامل یافته تر از انسان!!! ژنتیكدان تكاملی، جیانزی زانگ و همكارانش در دانشگاه میشیگان در ایالات متحدهی آمریكا، DNA انسان و شامپانزه و میمون رزوس را برای 13888 ژن با هم مقایسه كردند. برای هر حرف DNA كه در آن ژنهای شامپانزه یا انسان با شكل نیایی مشتركمان تفاوت داشت(كه از ژن متناظر در میمونهای مككاك استنباط شده بود) پژوهشگران در پي آن بودند كه آیا آن تغییر به تولید پروتیین تغییر یافتهای میانجامد. در ژنهايي كه با انتخاب طبيعي انتقال يافتهاند، نسبت جهشهایي كه به پروتيينهاي تغيير يافته ميانجامند، به طور نامعمول بالاست. گروه زانگ دريافتند از نزديك 6 ميليون سال پيش كه(گفته می شود) شامپانزه و انسان از نياي مشتركشان جدا شده اند، 233 ژن شامپانزه و فقط 145 ژن انسان با انتخاب طبيعي تغيير كردهاند. اين يافته با آن چه بسياري از زيستشناسان تكاملي ميپنداشتند، متناقض است. زانگ ميگويد: ما تمايل نداريم تفاوتهاي بين خودمان و نياي مشتركمان را سادهتر از تفاوتهاي بين شامپانزهها و آن نياي مشترك ببينيم." گزارش كامل اين پژوهش در مجلهيDOI: 10.1073/pnas.0701705104) PNAS) چاپ شده است. (Holmes Bob, Chimps 'more evolved' than humans, New Scientist, 16 April 2007) همانطور که خواندید دانشمندان از نظر علمی در یافتند که شامپانزهها گونههای تكامل یافتهتری نسبت به انسان هستند در صورتی که نظریه تکامل انسان را مو جودی تكامل یافتهتر بیان می کند.
ب) تکامل نظریه ای اثبات نشده است
ج) فسيلها تكامل را اثبات نميكنند
د) هومولوژي" تكامل را اثبات نميكند هومولوژي نظريهاي است كه معتقد است ارگانيزمهاي زندهاي كه از ساختاري همسان برخوردارند، از يك اصل واحد ناشي شدهاند و به اين ترتيب اين نظريه، تكامل را اثبات ميكند. مشكل در اينجاست كه نمونههاي فراواني با اين نظريه تناقض دارند. بهعنوان مثال، بافت كليوي جانداران را در نظر بگيريد. كليههاي ماهي داراي شكل جنيني كاملاً متفاوتي با خزندگان و پستانداران ميباشند. ممكن نيست كه آنها از يك ساختار ناشي شده باشند. .يا به دستگاه گوارش توجه كنيم. اگر همه جانداران از يك اصل ناشي شدهاند، تكامل و تحول اين دستگاه در جانداران مختلف نيز ميبايست يكسان باشد. اما عكس اين صادق است. كوسه، قورباغه، خزندگان، و پرندگان، داراي دستگاه گوارشياي هستند كه بهگونهاي متفاوت تحول يافتهاند. نمونههاي بسيار ديگري ميتوان براي اين امر آورد.
و) زائدهها تكامل را اثبات نميكنند تكاملگرايان بر اين نظر پا ميفشردند كه بدن جانداران داراي اندامهايي است كه امروز ديگر كاربردي ندارند. اندامهايي مثل آپانديس و لايههاي نيمهكروي در چشم زائده ناميد شدهاند زيرا در زمان داروين تصور ميشد كه اينها بلامصرف ميباشند. طبق اين نظريه، اين اندامها در دورههاي اوليه هستي كاربردي داشتهاند، اما بهتدريج كه انسان خود را با محيط سازگار ساخت، كاربرد خود را از دست دادند. بهعقيده اين دسته از دانشمندان، آنها اكنون شاهدي هستند بر آنچه قبلاً بوديم .باز در اين مورد هم شواهد، عليه اين نظريه هستند. تمام آنچه كه زائده ناميده شده، امروز نيز كاربردي مفيد دارند. آپانديس در واقع غدهاي است لنفاوي، و لايه نيمهكروي نيز همچون يك قاشقك، اشياء خارجي را از داخل چشم جمعآوري ميكند. بسياري از ما شنيدهايم كه انسان قبلاً دُم داشته است. اين حرف خندهدار است. ستون فقرات انسان داراي 33 مهره است. هيچ شاهدي بر اين مدعا وجود ندارد كه او قبلاً 34 مهره داشته است. فردي بهاسم هِكل بود كه نظريه دم انسان را پيش نهاد؛ او بعدها توسط دانشگاه خودش محكوم به تقلب شد .زيستشناسي مولكولي بيش از ساير عوامل، تكامل را رد ميكند!
ز) چيزي بهنام شكل ساده حيات وجود ندارد
ص) آیا اَشكال مياني وجود دارد نه فقط فسيلهاي مياني يافت نشده، بلكه زيستشناسي مولكولي نيز با قطعيت ثابت كرده كه در سطح بيوشيمي نيز شكل مياني وجود ندارد. بهاين ترتيب، مثلاً پروتئينها هيچگاه از يك مرحله تا مرحله ديگر تحول نمييابند، بلكه هميشه از نوع تا نوع ديگر تحول پيدا ميكنند. پروتئينها از اسيد آمينه درست شدهاند. اگر آنها مانند مهرههاي رنگي در يك گردنبند تصور كنيم، طبق نظر تكاملگرايان، پروتئين وقتي به انواع پيشرفتهتر تبديل شود، بايد مهرهاي به اين "گردنبند" پروتئين اضافه شود. بنابراين، بايد طبعاً انتظار داشت كه در جانداران پيشرفتهتر، مهرههاي بيشتري بر گردنبند پروتئيني وجود داشته باشد. اما در عمل اينطور نيست. مثلاً بياييد انسان را با دو نوع ماهي مقايسه كنيم (با توجه به اينكه ماهي در طرح تكاملي، پيش از انسان بهوجود آمده است): ماهي بدون آرواره (كه در سير تكامل بسيار قديميتر است) و ماهي آروارهدار كه جديدتر است. با كمال تعجب ميبينيم كه پروتئين موجود در هموگلوبين انسان به پروتئين ماهي بدون آرواره بيشتر شبيه است تا به ماهي آروارهدار، در حاليكه طبق نظر تكاملگرايان ميبايست عكس اين باشد.
س) عدم قطعيت در اثبات شواهد همه شواهدي كه مخالفين تكامل در دست دارند، تكامل را رد ميكند. اما هيچيك از شواهدي كه طرفداران تكامل ميكوشند ارائه دهند، قطعيت ندارد زيرا هيچگاه نميتوان آنها را در سير طولاني تكامل اثبات كرد. مثلاً نميتوان يك باكتري و يك ماهي را گرفت و گفت كه آنها به مراحل مختلف تكامل تعلق دارند، زيرا طبق نظر تكاملگرايان، حيات از 300 ميليون سال پيش آغاز شده، و در اين مدت هم باكتري تحول يافته و هم ماهي. هيچكس نميتواند بگويد كه باكتري ساده قبلاً چطور بوده، چون باكتري هم مانند ماهي تحول يافته است. اين فرض كه باكتري موجود سادهتري است، بياساس است. ط) نظم هرگز از بينظمي ناشي نشده طبق نظر تكاملگرايان، نظم از بينظمي اوليه بهوجود آمده است. اين ادعا كاملاً برخلاف قانون دوم ترموديناميك است كه ميگويد هر سيستمي بهسوي بينظمي و اضمحلال فزاينده پيش ميرود. اين اصطلاحات بسيار علمي ميباشند، اما ما خودمان در زندگي روزمره شاهد آن هستيم. هيچ استثناي شناختهشدهاي در مورد اين قانون وجود ندارد. اما تكاملگرايان ميكوشند تمام نظريه خود را بر يك استثناء استوار سازند. ق) تصادفي استهزاءآميز (:www.kalameh.com , www. hupaa.com)
ف) آزمایشات انجام گرفته درخصوص تكامل انسان آزمايشهاي جديدي كه صورت گرفته و شواهد علمي كه پيدا گرديده است كه نه تنها تكامل را در انسان تأييد نميكنند، بلكه حتي آن را رد مينمايند ماننداینکه: چندي پيش رسانههاي دنيا اخباري را منتشر نمودند مبني بر اينكه دانشمندان علم ژنتيك سوئيس، به مقايسه DNA ميمونها با انسان پرداختند كه نتايج جالبي در پي داشت. اين دانشمندان اعلام نمودند كه شباهت قابل ملاحظه ای بين DNA انسان و ميمون وجود ندارد و اگر ميمون و انسان از يك جد مشترك ميبودند بايد شباهت بیشتری بين DNA آنها وجود ميداشت. (خبر صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران) .تحقیقات صورت گرفته توسط دانشمندان لیست بلندبالایی از اختلافات میان DNAGetBC(1);
صفحه قبل 1 صفحه بعد
درباره وبلاگ آرشيو وبلاگ پيوندها آمار بازدید امروز : 1 بازدید دیروز : 0 بازدید هفته : 1 بازدید کل : 2 تعداد پست ها : 1 تعداد نظرات : 0 |
||